زندگی چیست؟
|
سهراب!
گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی... گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی... او نه چشمهای خیس و شسته ام را، نه نگاه دیگرم را، هیچکدام را ندید. فقط زیر باران باطعنه ای خندید و گفت: دیوانه باران ندیده! [ یکشنبه 90/5/9 ] [ 9:23 صبح ] [ n@Z@nin ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |